سالگرد جدایی






fereshtenejat

fereshtenejat

سلام کامی جان.خوبی؟کاراخوب پیش میره؟امشب همون شبه.8بهمن.فکرامو کردم.الان باید خوشحال باشیم چون یک سال گذشت و ما همچنان پابرجا و کنار هم هستیم.شونه به شونه ی هم.البته خب تو نامرئیی ولی مهم اینه که هستی.اون اتفاق یه بد شانسی بود ولی اینکه قبلش تو شماره ی حمیده جون رو به من داده بودی یه خوش شانسی بزرگه.الان داشتم با حمیده حرف میزدم راجع به تو.قرار شده که بعداز امتحانش همه چیز رو بهم بگه و گفت که تو بعدش میای و الان من در پوست خود نمی گنجم اما مسئله اینجاست که طبق گفته ی هر دوتاتون من احتمال داره ناراحت و خیلی شوکه بشم.نمی دونم واقعا چه مسئله ایه حتی حدس هم نمی تونم بزنم امامی خوام یه چیزی بهت بگم.بهت قول میدم بعداز این که همه چیز رو فهمیدم همچنان کنارت باشم.همین قدر برات بی قرار باشم.قول میدم رفتارم نسبت بهت تغییر نکنه.کامی تو هم قول میدی؟؟؟بگو که قول میدی..کامی دلم برات تنگ شده...مهربونم دلم برات تنگ شده...فرشته ی نجاتم...دارم تمام حرفایی رو که بهم گفته بودی رو مرور می کنم.باورم نمیشه منی که سال به سالم یک نفرو نبینم احساس دلتنگی نمیکردم حالا دارم پرپرمیزنم.چی شده یعنی؟؟؟چه اتفاقی افتاده که من انقدر عوض شدم؟؟؟مهم نیست.دوست ندارم امشب کوچکترین ذره ای حرف از غم و غصه زده بشه.باید هر دوتامون خوشحال باشیم.به قول خودت:

دوست دارم حس خوبی داشته باشی مشکلی هست؟

میگما من چرا همه ی نظرات تورو دارم؟؟؟همه شون رو توی وورد سیو کردم نمی دونم چرا اینکارو می کردم!!!شاید می دونستم که چه اتفاقی می خواد بیفته ولی به خودم آفرین میگم کار بسی عاقلانه بود.

این آخرین پیاماییه که دادی:

سلام اینجا هستم بگو مریم

 

سلام اینجا هستم. کامنتها ارسال نمیشه مریم

 

مرسی من خوبم نمیدانم مشکلش چیه؟ بگو حرف بزن خودت گفتی میخوام حرف بزنم

 

آره یادم هست من فراموشکار نیستم اما باید وقتش برسد

 

چیزی نشده مریم نگران نباش

 

خب شاید واسه تو جذابیتی نداشته باشن اما من هر موقع دلم میگیره کلشون رو می خونم تا احساس دلتنگی نکنم.البته بعداون هم پیام دادید روز تولد!نمیشه نادیده گرفت اما کامی یه چیزی بگم؟الهه ازم قول گرفته بود که اگه نیومدی دیگه نه بهت پیام بدم و نه به حمیده زنگ بزنم.اون شب کلی استرس داشتم که اگه نیای مجبور میشم به حرفش گوش کنم.اون شب نیومدی و یه روز تمام فقط از الهه فرار می کردم اما وقتی فرداش اومدی از شوقم گریه کردم و همون جوری رفتم پیش الهه.بیچاره فکر کرده بود کسی مرده که اینجوری گریه می کنم!اما وقتی گفتم تو اومدی چشماش برق زد و دعوام کردو گفت خدا نکنه تو به آدم خبر بد بدی!نذرکردم برات که هر موقع اومدی به کل کلاس شکلات بدم.آخه خودم عاشق شکلاتم.کامی کل معلمام اعتراف کردن که شیطون تر از من دختر ندیدن!من دختر شلوغی نبودم و نیستم فقط شیطنت دارم.همیشه با تمام احترام و ادب و رعایت قانون شیطونی هایی می کنم که همه می مونن!کلی لقب پیدا کردم بین معلمام.یکی صدام می کنه ویروس یکی صدام می کنه وروجک هرکی یه چیزی میگه.اما لقبی که تو بهم دادی رو از همه بیشتر دوست دارم.وقتی که اومدی باید کلی چیز واسم تعریف کنی که جبران اینهمه پیامام بشه.خب واسه امشب کافیه.

مواظب خودت باش.ان شالله سال دیگه همین موقع باهم دیگه به این روز می خندیم.

فعلا.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسبها:
نوشته شده در چهار شنبه 8 بهمن 1393برچسب:,ساعت 23:11 توسط maryam|



      قالب ساز آنلاین